۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

93- خواهر منطقی

راهبه‌ای در یک صومعه، بسیار منطقی فکر می‌کرد و به همین سبب به خواهر منطقی معروف شده بود.
 شبی باتفاق راهبه دیگری به صومعه مراجعت می‌کردند که متوجه شدند مردی آن‌ها را تعقیب می‌کند. 

دوستش پرسید چی فکر می‌کنی؟ 
گفت: منطقی است که فکر کنیم او در صدد است به ما تجاوز کند.
دوستش گفت: حالا چیکار کنیم؟
گفت: منطقی است که از هم جدا شیم، هر دوی ما را که نمی‌تواند تعقیب کند.
جدا شدند و دوستش سراسیمه خود را به صومعه رساند در حالیکه مردک بدنبال خواهر منطقی رفت بعد از مدتی خواهر منطقی هم وارد شد و ماجرا را تعریف کرد.
گفت: مردک به من نزدیک شد و من منطقی دیدم که دامن خودم را بزنم بالا!
دوستش پرسید او چی کار کرد؟ 
گفت: او هم شلوار خود را کشید پایین.
پرسید خب، بعدش چی شد؟ 
گفت: خب، نتیجه منطقی این شد که من با دامن بالا زده خیلی سریع‌تر می‌توانستم بدوم تا اون که شلوارش پایین بود و به این ترتیب تونستم از دستش فرار کنم و بیام اینجا! 

نتیجه: برای پیشرفت سریع در زندگی خود، مشکلات را از زاویه ای دیگر نگاه کنید.

داستان های مرتبط:
1- قاچاق خلاقانه
2- سیاه و سفید
3- بازی صندلی در ایران و ژاپن
4- دختر خوشگل و پدر روحانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر