۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

122- زبان مردم


شیخ بهایی:
آدمی؛ اگر پیامبر هم باشد، از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
1- اگر بسیار کار کند، می‌ گویند احمق است !
2- اگر کم کار کند، می‌ گویند تنبل است !
3- اگر بخشش کند، می‌ گویند افراط می‌ کند !
4- اگر صرفه جو باشد، می‌ گویند بخیل است !
5- اگر ساکت و خاموش باشد می‌ گویند لال است !
6- اگر زبان‌ آوری کند، می‌ گویند ورّاج و پرگوست !
7- اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند می‌ گویند ریاکار است !
8- و اگر نکند می گویند کافر است و بی‌ دین...!

لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.

پس آنچه باشید که دوست دارید. 

نتیجه:
شاد باشید؛ مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود.

داستان های مرتبط:
1- مار را چگونه باید نوشت
2- یخچال دزدی
3- کسادی عمومی ساندویچی

۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

121- طعم قهوه زندگی

سه ظرف را روی آتش قرار دادیم.
در یکی از ظرفها هویج در دیگری تخم مرغ و در دیگری دانه قهوه ریختیم و پس از 15 دقیقه...:
هویج که سفت و محکم بود نرم و ملایم شد.
تخم مرغ که شل و وارفته بود سفت ومحکم شد.
دانه های قهوه در آب حل شدند و آب رنگ و بوی قهوه گرفته است.


حالا فرض کنید آبی که در حال جوشیدن است مشکلات زندگیست. 
شما در مقابل مشکلات چگونه اید؟


مثل هویج سخت و قوی وارد مشکلات می شوید و در مقابل مشکلات بسیار خسته میشوید. امیدتان را از دست داده و تسلیم می شوید. 
هیچ وقت مثل هویج نباشید...!




با قلبی ملایم و حساس وارد میشوید و با یک قلب سخت و بی احساس خارج میشوید و از دیگران متنفر میشوید و همواره تمایل به جدال دارید. 
هیچ وقت مثل تخم مرغ نباشید…!




در مقابل مشکلات مثل قهوه باشید.
آب قهوه را تغییر نمیدهد. قهوه آب را تغییر میدهد. هر چه آب داغتر باشد طعم قهوه بهتر میشود…!
پس بیایید در مقابل مشکلات مثل قهوه باشیم.
ما مشکلات را تغییر دهیم. 
نگذاریم مشکلات ما را تغییر دهد.




نتیجه: اعتماد به نفس داشته باشید و از طعم قهوه تان لذت ببرید!

داستان های مرتبط:
1- کارمند تازه وارد
2- اشتباه موردی
3- اخلاق یک

۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

120- غفلت روان

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود.
علت ناراحتی اش را پرسید.
شخص پاسخ داد:
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم. جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت:
چرا رنجیدی؟
مرد با تعجب گفت:
خب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید:
اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت:
مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید:
به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد:
احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت: 
همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی.
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟
و آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان، نامش غفلت است.
و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده. 

نتیجه از زبان سقراط:
بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.

داستان های مرتبط:
1- سه پرسش سقراط
2- رمز موفقیت

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

119- تولستوی

روزی لئون تولستوی، در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد.
زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد. 
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت:
مادمازل من لئون تولستوی هستم. 
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذر خواهی کرد و گفت:
چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟
تولستوی در جواب گفت:
شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!

نتیجه:
شخصیتتان را برای افراد جدید، خوب معرفی کنید.

داستان های مرتبط:
1- ادب اصیل ما
2- سگ نابغه
3- ادب اصیل ما
4- قدرت محبت
5- عشق واقعی

۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

118- فراست کودکانه

زمانیکه نادر شاه افشار، عزم تسخیر هندوستان داشت؛ در راه کودکی را دید که به مکتب می‌ رفت. 
از او پرسید: پسر جان چه می‌ خوانی؟
قرآن.
از کجای قرآن؟
انا فتحنا….
نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح، فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن ابا کرد!
نادر گفت: چرا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا می‌ زند می‌ گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمی‌ کند.
می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌ داد یک سکه نمی‌ داد. زیاد می‌ داد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.

از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد! 

نتیجه:
همیشه نگرشی مثبت از وقایع داشته باشید.

داستان های مرتبط:
1- شیطنت
2- قطار مدیریتی چهار بچه

۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

117- عشق سریع

پسره به دختره میگه:
من عاشقتم. می‌خوام باهات ازدواج کنم. 
دختر: خونه داری؟ 
نه... 
دختر حرفشو قطع می‌کنه: BMW داری؟ 
نه... 
چقدر حقوق می‌گیری؟ 
پسر: حقوق ندارم. آخه... 
دختر: برو گمشو! چی فکر کردی به من پیشنهاد دادی؟ و میره!
پسر با خودش می‌گه:
من چند تا ویلا دارم، خونه واسه چی؟
یه پورشه با بنز دارم، BMW دوست ندارم.
چجوری حقوق بگیرم، وقتی خودم مدیر شرکتم؟! 

نتیجه:
در تصمیم گیری عجول نباشید.

داستان های مرتبط:
1- شکار پلنگ
2- سگ نابغه

۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

116- یخچال دزدی!

یه یخچال نو خریدم، یخچال قدیمیه رو گذاشتم دم در.
روش نوشتم: 
رایگان! هرکسی خواست، ببره. 
هر روز می اومدم می‌دیدم یخچال سر جاشه! 
2 ، 3 روز گذشت دیدم اینطوریه رو یخچال نوشتم: 
برای فروش، 50.000 تومان! 
فردا صبحش اومدم دیدم یخچال رو دزدیدن! 

نتیجه:
در بسیاری موارد، گزینه رایگان حتی برای اجناسی که به درد شما نمیخورد، برای مردم جذب کننده نیست. باید برای آن هم قیمتی تعیین کرد.

داستان های مرتبط:
1- فرصت ویژه
2- پیشنهاد بی شرمانه