باران بشدت میبارید و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش میراند ناگهان تعادل اتومبیل بهم خورد و از نردههای کنار جاده به سمت خارج منحرف شد. از حسن امر، ماشین صدمهای ندید اما لاستیکهای آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود نتوانست آن را از گل بیرون بکشد. به ناچار زیر باران از ماشین پیاده شد و به سمت مزرعه مجاور دوید و در زد. کشاورز پیر که داشت کنار اجاق استراحت میکرد به آرومی آمد و در را باز کرد.
راننده ماجرا رو شرح داد و از او درخواست کمک کرد. پیرمرد گفت که ممکن است از دستش کاری بر نیاد اما اضافه کرد که:
بذار ببینم فردریک چیکار میتونه برات بکنه.
با هم به سمت طویله رفتند و کشاورز افسار یک قاطر پیر رو گرفت و با زور آن را بیرون کشید. تا راننده شکل و قیافه قاطر رو دید باورش نشد که این حیوان پیر و نحیف بتواند کمکش کند، اما چه میشد کرد، در آن شرایط سخت به امتحانش میارزید.
با هم به کنار جاده رسیدند و کشاورز طناب را به اتومبیل بست و یک سر دیگر آن را محکم دور شانههای فردریک یا همان قاطر بست و سپس با زدن ضربه رو پشت قاطر داد زد:
یالا، پل، فردریک، هری، تام، فردریک، تام، هری، پل… یالا سعیتون رو بکنین… آهان فقط یک کم دیگه، یه کم دیگه… خوبه تونستین.
راننده با ناباوری دید که قاطر پیر موفق شد اتومیبل را از گل بیرون بکشد. با خوشحالی و تعجب از کشاورز تشکر کرد و هنگام خداحافظی از او پرسید:
هنوز هم نمیتونم باور کنم که این حیوون پیر تونسته باشه، حتما هر چی هست زیر سر اون اسامی دیگه است، نکنه یه جادوئی در کاره.
کشاورز پاسخ داد:
ببین عزیزم، جادوئی در کار نیست. اون کار رو کردم که این حیوون باور کنه عضو یه گروهه و داره یک کار تیمی میکنه، آخه میدونی قاطر من کوره!
نتیجه: همیشه کار گروهی، موفقیت بیشتری نسبت به کار تکی به همراه دارد.
داستان های مرتبط:
1- سگ های ناامید
2- قطار مدیریتی چهار بچه
3- شیطنت
4- دوست و خشم
راننده ماجرا رو شرح داد و از او درخواست کمک کرد. پیرمرد گفت که ممکن است از دستش کاری بر نیاد اما اضافه کرد که:
بذار ببینم فردریک چیکار میتونه برات بکنه.
با هم به سمت طویله رفتند و کشاورز افسار یک قاطر پیر رو گرفت و با زور آن را بیرون کشید. تا راننده شکل و قیافه قاطر رو دید باورش نشد که این حیوان پیر و نحیف بتواند کمکش کند، اما چه میشد کرد، در آن شرایط سخت به امتحانش میارزید.
با هم به کنار جاده رسیدند و کشاورز طناب را به اتومبیل بست و یک سر دیگر آن را محکم دور شانههای فردریک یا همان قاطر بست و سپس با زدن ضربه رو پشت قاطر داد زد:
یالا، پل، فردریک، هری، تام، فردریک، تام، هری، پل… یالا سعیتون رو بکنین… آهان فقط یک کم دیگه، یه کم دیگه… خوبه تونستین.
راننده با ناباوری دید که قاطر پیر موفق شد اتومیبل را از گل بیرون بکشد. با خوشحالی و تعجب از کشاورز تشکر کرد و هنگام خداحافظی از او پرسید:
هنوز هم نمیتونم باور کنم که این حیوون پیر تونسته باشه، حتما هر چی هست زیر سر اون اسامی دیگه است، نکنه یه جادوئی در کاره.
کشاورز پاسخ داد:
ببین عزیزم، جادوئی در کار نیست. اون کار رو کردم که این حیوون باور کنه عضو یه گروهه و داره یک کار تیمی میکنه، آخه میدونی قاطر من کوره!
نتیجه: همیشه کار گروهی، موفقیت بیشتری نسبت به کار تکی به همراه دارد.
داستان های مرتبط:
1- سگ های ناامید
2- قطار مدیریتی چهار بچه
3- شیطنت
4- دوست و خشم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر