۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

120- غفلت روان

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود.
علت ناراحتی اش را پرسید.
شخص پاسخ داد:
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم. جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت:
چرا رنجیدی؟
مرد با تعجب گفت:
خب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید:
اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت:
مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید:
به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد:
احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت: 
همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی.
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟
و آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان، نامش غفلت است.
و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده. 

نتیجه از زبان سقراط:
بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.

داستان های مرتبط:
1- سه پرسش سقراط
2- رمز موفقیت

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

119- تولستوی

روزی لئون تولستوی، در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد.
زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد. 
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت:
مادمازل من لئون تولستوی هستم. 
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذر خواهی کرد و گفت:
چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟
تولستوی در جواب گفت:
شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!

نتیجه:
شخصیتتان را برای افراد جدید، خوب معرفی کنید.

داستان های مرتبط:
1- ادب اصیل ما
2- سگ نابغه
3- ادب اصیل ما
4- قدرت محبت
5- عشق واقعی

۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

118- فراست کودکانه

زمانیکه نادر شاه افشار، عزم تسخیر هندوستان داشت؛ در راه کودکی را دید که به مکتب می‌ رفت. 
از او پرسید: پسر جان چه می‌ خوانی؟
قرآن.
از کجای قرآن؟
انا فتحنا….
نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح، فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن ابا کرد!
نادر گفت: چرا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا می‌ زند می‌ گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمی‌ کند.
می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌ داد یک سکه نمی‌ داد. زیاد می‌ داد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.

از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد! 

نتیجه:
همیشه نگرشی مثبت از وقایع داشته باشید.

داستان های مرتبط:
1- شیطنت
2- قطار مدیریتی چهار بچه

۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

117- عشق سریع

پسره به دختره میگه:
من عاشقتم. می‌خوام باهات ازدواج کنم. 
دختر: خونه داری؟ 
نه... 
دختر حرفشو قطع می‌کنه: BMW داری؟ 
نه... 
چقدر حقوق می‌گیری؟ 
پسر: حقوق ندارم. آخه... 
دختر: برو گمشو! چی فکر کردی به من پیشنهاد دادی؟ و میره!
پسر با خودش می‌گه:
من چند تا ویلا دارم، خونه واسه چی؟
یه پورشه با بنز دارم، BMW دوست ندارم.
چجوری حقوق بگیرم، وقتی خودم مدیر شرکتم؟! 

نتیجه:
در تصمیم گیری عجول نباشید.

داستان های مرتبط:
1- شکار پلنگ
2- سگ نابغه

۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

116- یخچال دزدی!

یه یخچال نو خریدم، یخچال قدیمیه رو گذاشتم دم در.
روش نوشتم: 
رایگان! هرکسی خواست، ببره. 
هر روز می اومدم می‌دیدم یخچال سر جاشه! 
2 ، 3 روز گذشت دیدم اینطوریه رو یخچال نوشتم: 
برای فروش، 50.000 تومان! 
فردا صبحش اومدم دیدم یخچال رو دزدیدن! 

نتیجه:
در بسیاری موارد، گزینه رایگان حتی برای اجناسی که به درد شما نمیخورد، برای مردم جذب کننده نیست. باید برای آن هم قیمتی تعیین کرد.

داستان های مرتبط:
1- فرصت ویژه
2- پیشنهاد بی شرمانه


۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

115- پنجره زندگی

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌ کشی کردند. 
روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌ اش درحال آویزان کردن رخت‌ های شسته است و گفت:
لباس‌ ها چندان تمیز نیست. انگار نمی‌ داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌ شویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. 

هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌ اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد، زن جوان‌‌ همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: 
یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده.
مرد پاسخ داد: 
من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم! 

نتیجه: نوع دید و نگاه ما به شرایط، می تواند به راحتی شادی و ناراحتیمان را رقم بزند.
 

داستان های مرتبط:
1- رایگان های زندگی
2- کوزه شکسته
3- جعبه کفش

۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

114- شاخص اقتصادی از دیدگاه شاه عباس

شاه عباس از وزیر خود پرسید: 
امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟
وزیر گفت: 
الحمدالله به گونه‌ ای است که تمام پینه دوزان توانستند به زیارت کعبه روند!
شاه عباس گفت: 
نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود می‌ بایست کفاشان به مکه می‌ رفتند نه پینه‌ دوزان، چون مردم نمی‌ توانند کفش بخرند ناچار به تعمیرش می‌ پردازند، بررسی کن و علت آن را پیدا نما تا کار را اصلاح کنیم. 

نتیجه:
1- یک شاخص مناسب می‌تواند در عین سادگی بیانگر وضعیت کل سازمان باشد. 

2- در تحلیل شاخص باید جنبه‌های مختلف را بررسی نمود. گاهی بهبود ناگهانی یک شاخص بیانگر رشدهای سرطانی و ناموزون سیستم است.

داستان های مرتبط:
1- من یار مهربانم، سرویس شده دهانم!
2- دربار خان زند
3- مدیر ارشد

۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه

113- روماتیسم

کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست.
مردک روزنامه‌ ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید.
پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد می‌ شود؟
کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت:
روماتیسم حاصل مستی و می‌گساری و بی‌بند و باری است.
مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد.
بعد کشیش از او پرسید تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟
مردک گفت من روماتیسم ندارم.
اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است! 

نتیجه: پیش از پاسخ دادن، مطمئن شوید سوال را به خوبی متوجه شده‌اید و جواب آنرا می‌دانید.

داستان های مرتبط:
1- دختر خوشگل و پدر روحانی
2- روش شناخت شیطان
3- غول چراغ جادو