۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

17- دربار خان زند

مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فرياد می خواهد تا كريمخان را ملاقات كند. 
سربازان مانع ورودش می شوند.
خان زند در حال كشيدن قليان، ناله و فرياد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چيست؟
پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد كه مرد را به حضورش ببرند.
مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد:
چه شده است چنين ناله و فرياد می كنی؟
مرد با درشتی می گويد:
دزد همه اموالم را برده و الان هيچ چيزی در بساط ندارم!
خان می پرسد:
وقتی اموالت به سرقت ميرفت تو كجا بودی؟!
مرد می گويد:
من خوابيده بودم!
خان می گويد:
خب چرا خوابيدی كه مالت را ببرند؟
مرد در اين لحظه آن چنان پاسخی می دهد كه استدلالش در تاريخ ماندگار می شود.

مرد می گويد:
من خوابيده بودم، چون فكر می كردم تو بيداری!


خان بزرگ زند لحظه ای سكوت می كند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران كنند و در آخر می گويد:

اين مرد راست می گويد ما بايد بيدار باشيم.


داستانهای قبلی:
1- فرصت ویژه
2- من یار مهربانم ، سرویس شده دهانم !
3- انگشتر بهترین روزهای عمرم
4- استفاده نکنی ... استفاده میکنن
5- وکیل

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر