۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

46- غول چراغ جادو

یه روز مسئول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند.
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه.
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم.
منشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من!
من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم!
پوووف! منشی ناپدید میشه...
بعد مسئول فروش می پره جلو و میگه: حالا من، حالا من!
من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم...
پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه...
بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه.
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن!

نتیجه: همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!


داستانهای مرتبط:
1- تست استخدام
2- Don't copy if you can't paste
3- برنامه عوض شد
4- فرصت ویژه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر