۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

118- فراست کودکانه

زمانیکه نادر شاه افشار، عزم تسخیر هندوستان داشت؛ در راه کودکی را دید که به مکتب می‌ رفت. 
از او پرسید: پسر جان چه می‌ خوانی؟
قرآن.
از کجای قرآن؟
انا فتحنا….
نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح، فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن ابا کرد!
نادر گفت: چرا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا می‌ زند می‌ گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمی‌ کند.
می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌ داد یک سکه نمی‌ داد. زیاد می‌ داد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.

از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد! 

نتیجه:
همیشه نگرشی مثبت از وقایع داشته باشید.

داستان های مرتبط:
1- شیطنت
2- قطار مدیریتی چهار بچه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر