ساعت 3 شب بود که صدای تلفن ، پسری را از خواب بیدار کرد.
مادرش پشت خط بود.
پسر با عصبانیت گفت:
چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت:
25 سال قبل در همین موقع شب ، تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد ، اما صبح سراغ مادرش رفت.
وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت…
ولی مادر دیگر در این دنیا نبود!
نتیجه: از ابراز محبت به عزیزانمان ، کوتاهی نکنیم شاید این فرصت ، آخرین فرصت باشد. قدر فرصت ها را بدانیم.
داستانهای مرتبط:
1- فرصت ویژه
2- قدرت محبت
3- عشق واقعی
4- من میدانم او چه کسی است
5- فردایی بهتر
6- میرم بخوابم
مادرش پشت خط بود.
پسر با عصبانیت گفت:
چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت:
25 سال قبل در همین موقع شب ، تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد ، اما صبح سراغ مادرش رفت.
وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت…
ولی مادر دیگر در این دنیا نبود!
نتیجه: از ابراز محبت به عزیزانمان ، کوتاهی نکنیم شاید این فرصت ، آخرین فرصت باشد. قدر فرصت ها را بدانیم.
داستانهای مرتبط:
1- فرصت ویژه
2- قدرت محبت
3- عشق واقعی
4- من میدانم او چه کسی است
5- فردایی بهتر
6- میرم بخوابم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر