۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

23- بار اولته

روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازدوجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند. تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شان) بفهمند. 
سردبیر:
آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
شوهر روزهای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:
بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم. اونجا برای اسب سواری؛ هر دو، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سركش بود. سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت:
این بار اولته.
بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب كرد و گفت:
اين بار دومته.
‌و بعد سوار اسب شد و راه افتاديم. وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت؛ همسرم خیلی با آرامش تفنگش رو از کیف در آورد و با آرامش شليک كرد و اون اسب رو كشت. سر همسرم داد كشيدم و گفتم:
چيكار كردی روانی؟ ديوونه شدی؟ حيوون بيچاره رو چرا كشتی؟
همسرم یه نگاهی به من کرد و گفت:
اين بار اولته!


داستان های مرتبط:
1- انگشتر بهترین روزهای عمرم 
2- استفاده نکنی ... استفاده میکنن
3- پیشنهاد بی شرمانه
4- 9 برابر

۱ نظر: