
صاحبخانه که کشاورزی ساده بود، در را گشود. فروشنده:
دوست عزیز من بسیار گرسنه هستم. آیا میتوانید کمی غذا به من بدهید؟
کشاورز برو دنبال کارت! این وقت شب ما هیچ غذایی نداریم که به تو بدهیم.
فروشنده:
لطفا یک لحظه صبر کنید … آیا ممکن است کمی آب و یک ظرف به من بدهید؟
کشاورز: آب را برای چه میخواهی؟
فروشنده: میخواهم برای خودم یک سوپ خوشمزه درست کنم، آن هم از سنگ.
زن کشاورز با کنجکاوی گفت:
فکر نکنم اگر کمی آب به او بدهیم، اشکالی پیش بیاید.
کشاورز نیز خواسته فروشنده را پذیرفت. فروشنده:
خانم، از شما ممنونم. اشکالی دارد اگر ظرف آب را روی آتش بگذارم؟
زن کشاورز: اوه، اگر لازم است، اشکالی ندارد. و فروشنده را به آشپز خانه برد و ظرف را روی اجاق گذاشت.
فروشنده: بسیار خوب. حالا یک تکه سنگ را در ظرف میگذارم و صبر میکنم تا خوب بپزد.
کشاورز و همسرش که کنجکاو شده بودند، نزد فروشنده ماندند تا از کار او سر در بیاورند. بعد از مدتی فروشنده در ظرف را برداشت و کمی از سوپ را چشید و گفت: اوه، بد نیست. اما به مقداری نمک احتیاج داریم.
زن کشاورز: صبر کنید، ا لان نمک میآورم، آشپز نمک را درون ظرف ریخت.
فروشنده: بگذارید تا دوباره مزهاش را امتحان کنم. باور نکردنی است! زن کشاورز با بیقراری: باید خوشمزه باشد. نه؟
فروشنده: بله، اما با یک پیاز میتوانیم مزهاش را بهتر کنیم. کشاورز رو به همسرش: زود برو یک پیاز بیاور و گرنه مجبوریم، تمام شب او را تحمل کنیم.
آشپز پیاز را از زن گرفت و به سوپ افزود.
فروشنده: به نظر میرسد که همه چیز روبراه است. اما اگر کمی هویج و سیب زمینی هم به آن اضافه کنیم عالی میشود.
کشاورز با بی میلی: صبر کن، الان میآورم، آشپز هویج و سیب زمینی را به سوپ اضافه کرد و بعد از مدتی سوپ به جوش آمد.
کشاورز: به نظر تو نباید دوباره از آن بچشی؟
فروشنده البته، اما شما هم باید در خوردن سوپ با من سهیم شوید. اجازه بدهید تا کمی ادویه و سبزی هم به آن اضافه کنیم.
زن کشاورز: بله حتما این کار را بکنید. بوی غذا فضای کلبه را پر کرده بود. سوپ که آماده شد.
فروشنده گفت: بسیار خوب، لطفا تعدادی کاسه بیاورید تا از خوردن این سوپ خوشمزه در کنار هم لذت ببریم.
زن کشاورز: با کمی نان سفره مان کامل میشود.
کشاورز: اوه چه سوپ لذیذی!
زن کشاورز: اوه! باور نکردنی است. شما چطور آن را درست کردید؟
فروشنده: این غذا را مدیون سنگی هستیم که به همراه داشتیم.
زن کشاورز: ممکن است کمی از آن را به من نشان بدهید؟
فروشنده: اوه، متاسفم دوست عزیز. من نمیتوانم اسرار کارم را فاش کنم. بسیار متشکرم و شب خوش!
نتیجه: برای پیشبرد کارهایتان، همیشه مهربانی و کمی تفکر خلاقانه (TRIZ) مورد نیاز است.
داستان های مرتبط:
1- سیاه و سفید
2- دختر خوشگل و پدر روحانی
3- تست استخدام
4- قاچاق خلاقانه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر