۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

95- حموم رفتن حاج خانم

یه روز یه خانوم حاجی بازاری، خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می‌خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه.
تازه لباس هاش رو در آورده بود و می‌خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می‌زنند.
تند و سریع لباسش رو می‌پوشه و میره دم در و می‌بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده.
دوباره میره تو حمام و روز از نو روزی از نو که می‌بینه باز زنگ در رو زدند.
باز لباس میپوشه میره دم در و می‌بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده. 
بار سوم که میره تو حمام، دستش رو که روی دوش میذاره، باز صدای زنگ در رو میشنوه. از پنجرهٔ حمام نگاه می‌کنه و می‌بینه حسن آقا کوره ست.
بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می‌کنه.
حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا، کوره و از اونجایی که از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بود، در رو باز می‌کنه که بیاد تو چون از راه دور اومده بود. درضمن حاج خانوم می‌بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا. 
تعارفش می‌کنه و راه می‌افته جلو و از پله‌ها می‌ره بالا و حسن آقا هم به دنبالش. 
همون طور لخت و عریون می‌شینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. میگه:
خب خوش اومدی حسن آقا. صفا آوردی! این طرفا؟ 
حسن آقا که هی سرخ و سفید میشد، جواب میده:
والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیشه که آوردم خدمتتون! 

نتیجه: جوانب امنیتی در هر موضوعی، همیشه در اولویت اجرا هستند. از آنها در برابر هیچکس غفلت نکنید.

داستانهای مرتبط:
1-  فرصت ویژه
2- پیشنهاد بی شرمانه
3- استفاده نکنی ... استفاده میکنن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر